امروز وقتی وارد دفتر شدم همه یه جوری توی دیوار بودند.یه جورایی همه دلگیر بودند. یکی گریه کرده بود و اشک روی صورتش اثر انگشت گذاشته بود، یکی توی خودش بود، یکی ... خلاصه بعد از پرس و جو چیزی شنیدم که باورم نمیشد. مگه میشه! یه دفعه، بی مقدمه ... چی می گم مگه مرگ مقدمه داره آره داره همین زندگی توی این دنیا مقدمه مرگه اما مگه مرگ خبر می کنه؟ خیلی دلم گرفت دوباره یه حس تکراری سراغ منو گرفت دلم شکست و فقط زیر لب فاتحه خوندم و طلب آمرزش... آقای پیران یکی دیگه از اون آدمای خوب بود که جونشو کف دستش گرفت و رفت و قتی برگشت همون آدم بود اما ایندفعه هم یه گاز شیمیایی همراش بود و هم یه موج انفجار. روزی رو که واسه اولین بار دیدمش توی ذهنم می مونه تا همیشه! با خودم گفتم بعد از بیست و چندسال ما هنوز داریم گل تقدیم اسلام می کنیم اما الان دیگه مثل اون هشت سال معروف نیستیم فقط میشنویم یکی رفت و بعد... همه جا فقط مینویسیم شهدا را یاد کنیم حتی با ذکر یک ... این کل خواسته ما از خداست برای اونا که به واسطه سلام دادن یه پیامبر کاری واسشون کرده باشیم. اونا از ما توقع ندارن اما ما از اونا کلی طلبکاریم. کاش ما هم مثل اونا آدم بشیم. کاش...
فقط می تونم بگم خداحافظ رفیق!التماس دعا-
راستی فاتحه یادت نره تا دیگران هم وقتی تو محتاجی فراموشت نکنن.
|