تقديم به ساحت مقدس پارچه سياهي كه روي سر داريد :
الهي به اميد تو
. . . ودر ، به آرامش بوسه اي بسته شد .
دو پس كوچه ، يك كوچه تنگ و يك چارراه ،
بليطي پلاسيده و .... ربع ساعت نگاه
و يك ميله سرد ،
كه گرماي دستي حريفش نبود .
و ميدان بالاتر از ايستگاه ،
در آن ازدحام غريب ،
در آن ازدحام نگاه ،
در آن ازدحام پر از رنگ ها ،
كسي ايستاده ست ، مثل وصله ، سياه .
خدايا !
چه تنهاست زيبا ترين خواهرم .