دنیا آغاز شد و برای هرکسی تقدیری به تقویم تاریخ نشست.
آنزمانی که پروردگار از من و تو یعنی ما تعهد بر انسانیت گرفت گل وجودمان را معطر به خاکی کرد که ما را به عشق پیوند داد و من و تو ما شدیم تا بر سراسر تاریخ تقدیری چون تقدیر آن یگانه به یادگار بگذاریم. تا اگر روزی در پیشگاه خدایش حاضر شدیم بر این باور باشیم که اگر هیچ نکردیم حماسه اش را زنده نگاه داشتیم.
اما آیا تاکنون ما چه کرده ایم؟ زنجیر از پای کدام آزاد مرد بی گناه باز کردیم؟ با اشک چشمانمان کدام اشک معصومانه یتیم را شستیم؟ با دست بر سینه کوبیدیم کدام دل را شاد کردیم؟ ما چه کردیم اگر از ما بپرسند...؟!
دلم برای خودمان می سوزد! ما چقدر بی نوا شده ایم و چقدر خود را ستوده ایم که در این ایام برای او قدمی برداشته ایم. از محرمش چه فهمیده ایم؟ ما انسانیم اما آیا آدم شده ایم؟...
کمکم کنید... تا به انسانیت برسم... خدایا نه محتاج بنده ام نه ... اما نه برای رسیدن به تو باید دست بنده را بگیریم تا دستانم را تو بگیری!... کمک کن
|